کد مطلب:30040 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:104
این صحابی[3] بزرگوار پیامبر خدا، از چنان مكانت و عظمتی بر خوردار است كه به راستی این صفحات اندك، تصویری هر چند كم سو را از او بر نمی تابد. او برای یافتن حق، دشت ها و آبادی ها را درهم نوردید و پس از ورود پیامبر خدا به مدینه، به حضور آن بزرگوار رسید و مسلمان شد[4] و خدمت آن سفیر الهی را به جان خرید و در محضر آن پیامبر الهی از هیچ چیزْ فروگذار نكرد و در جنگ خندق، حضور یافت و مؤمنان را با هوشمندی و آگاهی از فنون جنگ، یاری داد و كَندن خندق را پیشنهاد كرد كه پذیرفته و عملی شد. او در نهایت پارسایی می زیست و چون همه عُلقه ها را گسسته و زندگی اش را از همه پیرایه ها پیراسته و به حقْ پیوسته بود، پیامبرصلی الله علیه وآله تعبیر والای:«سلمان، از ما اهل بیت است»[5] را درباره او بیان فرمود. قلب پاك سلمان، جلوه گاه انوار الهی بود كه پیامبر خدا فرمود:«هر كس می خواهد به مردی بنگرد كه دلش نورانی گشته است، به سلمان بنگرد».[6]. و علی علیه السلام گستره دانش و آگاهی های سلمان را چنین ترسیم می كند:«او، دانش نخستین و آخرین را دریافت و كتاب اوّل و آخر را خواند. او، دریایی است پایان ناپذیر!».[7]. سلمان، پس از پیامبر خدا، حرمت حق را پاس داشت و از مسیر حق، روی بر نتافت[8] و از معدود كسانی بود كه در مسجد پیامبر خدا به پا خاست، و از «خلافت حق» و «حقّ خلافت»، دفاع كرد.[9]. او از شیفتگان علی علیه السلام و آل پیامبرصلی الله علیه وآله بود و از معدود كسانی بود كه در تاریكی های غمبار شب، در خاكسپاری فاطمه زهراعلیها السلام، علی علیه السلام را همراهی كرد و بر او نماز خواند.[10]. عمر، حكومت مدائن را به سلمان سپرد.[11] حكومت وی در مدائن، دورانی افتخارآفرین در زندگی آن بزرگوار است؛ حاكمیتی آمیخته با زهد و پارسایی، و حكومتی با آمیزه حقجویی و خدا نگری. سلمان از كسانی است كه سالیان درازی زیست. او نزدیك به 250 سال زندگی كرد[12] و در زمان عمر[13] یا عثمان[14]، در مدائن[15]، زندگی را بدرود گفت. 6535. پیامبر خدا صلی الله علیه وآله:بهشت، مشتاق سه نفر است:علی و عمّار و سلمان[16]. 6536. حلیة الأولیاء - به نقل از ابو الأسود و زاذان كندی -:روزی نزد علی علیه السلام بودیم. مردم دیدند كه او خوش حال و شادان است. گفتند:ای امیر مؤمنان! از یارانت برای ما بگو. فرمود:«از كدام یارانم؟». گفتند:آنان كه همراه پیامبر صلی الله علیه وآله نیز بودند. فرمود:«همه یاران پیامبر صلی الله علیه وآله، یاران من اند. از كدام یك بگویم؟». گفتند:از كسانی كه می بینیم به آنها اظهار لطف می كنی و فقط بر آنها درود می فرستی. از سلمان برایمان بگو. فرمود:«چه كسی برایتان مانند لقمان حكیم می شود؟ او مردی از ما و برای ما اهل بیت است. دانش نخستین و آخرین را دریافت و كتاب اوّل و آخر را خواند؛ دریایی است پایان ناپذیر».[17]. 6537. الأمالی - به نقل از منصور بن بُزُرج -:به امام صادق علیه السلام گفتم:سرور من! چرا این همه یاد سلمان فارسی را از شما می شنوم؟ فرمود:«مگو فارسی؛ بلكه بگو:سلمان محمّدی. آیا می دانی چرا این همه از او یاد می كنم؟» گفتم:نه. فرمود:«به خاطر سه چیز. نخست، این كه خواسته امیر مؤمنان را بر خواسته خود، مقدم می داشت. دوم، این كه بینوایان را دوست می داشت و آنان را بر ثروتمندان و شوكتمندان، ترجیح می داد. سوم، این كه دانش و دانشمندان را دوست می داشت. بی گمان، سلمان، بنده ای شایسته، پاك دین (مستقیم و معتدل) و مسلمان بود و از مشركان نبود».[18]. 6538. المستدرك علی الصحیحین - به نقل از عوف بن ابی عثمان نَهدی -:مردی به سلمان گفت:چه محبّت شدیدی به علی داری! گفت:شنیدم كه پیامبر خدا می فرماید:«هركس علی را دوست بدارد، مرا دوست داشته است، و هركس علی را دشمن بدارد، مرا دشمن داشته است».[19]. 6539. الطبقات الكبری - به نقل از نُعْمان بن حُمَید -:در مدائن با دایی ام بر سلمانْ وارد شدیم، در حالی كه با برگ خرما، سبد می ساخت. شنیدم كه می گوید:یك درهم برگ خرما می خرم و آن را بدین گونه در می آورم و سپس به سه درهم می فروشم. با یك درهم، دوباره برگ می خرم و یك درهم را خرج خانواده ام می كنم و درهم باقی مانده را صدقه می دهم، و اگر عمر بن خطّاب هم مرا بازدارد، از این كار، دست نمی كشم.[20]. 6540. مروج الذهب - در یادكردِ سلمان فارسی -:پشمینه پوش بود و بر درازگوش بی پالان و تنها با یك جُل (پارچه) سوار می شد و نان جو می خورد و عابد و زاهد بود. چون در مدائن به حالت احتضار افتاد، سعد بن وقّاص به او گفت:ای ابو عبد اللَّه! سفارشی به من بكن. گفت:«باشد! به گاه تصمیم گیری و نیز بیان حكم و تقسیم اموال، خدا را به یاد داشته باش» و سپس شروع به گریستن كرد. سعد گفت:ای ابو عبد اللَّه! چه چیزی تو را به گریه می اندازد؟ گفت:شنیدم كه پیامبر خدا می فرماید:«در آخرت، گردنه ای است كه جز سبك باران از آن نمی گذرند» و این همه اثاث را در پیرامونم می بینم. پس نگاه كردند و در خانه، جز مَشكی و كاسه آب و آفتابه ای نیافتند.[21]. 6541. الطبقات الكبری - به نقل از ابوسفیانِ راوی، از استادانش در حدیث -:سعد بن ابی وقّاص به قصد عیادت سلمان بر او وارد شد. سلمان گریست. سعد به او گفت:ای ابو عبد اللَّه! چرا می گریی؟ پیامبر خدا وفات كرد، در حالی كه از تو خشنود بود. به علاوه، به دیدار یارانت می روی و در حوض [ كوثر] بر پیامبرصلی الله علیه وآله وارد می شوی. سلمان گفت:به خدا سوگند، از سرِ ناشكیبایی بر مرگ و یا حرص به دنیا نمی گریم؛ بلكه پیامبر خدا به ما سفارش كرد كه توشه هر كدامتان از دنیا چون توشه مسافر باشد و اكنون پیرامون من این همه اثاث است! سعد می گوید:پیرامونش غلاف شمشیری و آفتابه و تَشتی بود. پس سعد به او گفت:ای ابو عبد اللَّه! سفارشی به ما بكن تا پس از تو به آن عمل كنیم. سلمان گفت:ای سعد! هنگام تصمیم گیری و حكم دادن و تقسیم بیت المال، خدا را به یاد داشته باش.[22]. 6542. المعجم الكبیر - به نقل از بقیره، همسر سلمان -:چون سلمان به حالت احتضار افتاد، مرا فراخواند. او در بالاخانه ای بود كه چهار در داشت. پس گفت:ای بقیره! این درها را باز كن كه امروز، دیداركنندگانی دارم كه نمی دانم از كدامین در بر من وارد می شوند. سپس مُشك مخصوصش را خواست و گفت:آن را در ظرفی كوچك بریز و بر پیرامون بسترم بیفشان. سپس پایین برو و منتظر باش كه به زودی نزدیكانم[23] را در كنار بسترم خواهی یافت. پس [ از مدّتی] به او سر زدم. دیدم كه قبض روح شده و چنان آرام بود كه گویی بر بسترش خفته است، یا شبیه آن.[24]. 6543. الطبقات الكبری - به نقل از عطاء بن سائب -:چون مرگ سلمان در رسید، كیسه مُشكی را كه از بَلَنجَر[25] به او رسیده بود، خواست و فرمان داد كه آن را در ظرف كوچكی ریخته، در كنار بسترش بنهند و گفت:امشب فرشتگانی نزد من حضور می یابند كه بو را می فهمند؛ امّا غذا نمی خورند.[26].
ابو عبد اللَّه سلمان فارسی یا سلمان محمّدی، پارسای بیدار دل، زاهد پاكْ سرشت ایرانی،[1] در رامهرمز به دنیا آمد؛ امّا اصل او به اصفهان می رسد.[2].